سه‌شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۹ - ۱۱:۴۳

نقدی بر «شنای پروانه» در آخرین روزهای اکران

دژستان انتقام در برابر آرمان‌شهر مهدوی

شنای پروانه

سینماپرس: فیلم سینمایی شنای پروانه که نام «سینمای اجتماعی» بر آن گذاشته‌اند و موردتوجه سلیقه‌های مختلف قرارگرفته است، نمایش تزئینی جنوب شهر در آن تبدیل به فضیلت شده، شمایلش مانند وصله ‌پینه فیلم‌های «ناله گرافی» مهم مشابه سالیان اخیر است که متأسفانه امثال این فیلم‌ها به علت فقدان شناخت تاریخ سینمای ایران مورد توجه قرار می‌گیرند.

حمید خرمی/ فیلم سینمایی شنای پروانه که نام «سینمای اجتماعی» بر آن گذاشته‌اند و موردتوجه سلیقه‌های مختلف قرارگرفته است، نمایش تزئینی جنوب شهر در آن تبدیل به فضیلت شده، شمایلش مانند وصله ‌پینه فیلم‌های «ناله گرافی» مهم مشابه سالیان اخیر است که متأسفانه امثال این فیلم‌ها به علت فقدان شناخت تاریخ سینمای ایران مورد توجه قرار می‌گیرند و از آن‌سو فیلم‌های اجتماعی نگر که به‌جای عربده و فغان و نمایش جنوب شهر، به زیست طبقه متوسط و سنتی و واقعیات ملموس آن می‌پردازند مورد بی‌توجهی واقع می شوند. به راستی چرا چنین اتفاقی در سال‌های اخیر تکرار شده؟ و یا به عبارت بهتر، دلیل این حجم از حمایت‌های مادی و معنوی از جانب تهیه‌کنندگان کارکشته و البته سرمایه گذارانی همچون محمدصادق رنجکشان از کارگردان‌های جوان و فیلم اولی چیست که باید اولین فیلمشان ترسیم چنین خراب شهری از کشور باشد!؟



شاید موضوع رایج بودن «بیزینس انفعال» با نمایش پایین‌شهر و ترسیم انسان مسلمان ایرانی به عنوان انسان‌های مفلوک و منفعل و توسری‌خور و عربده‌کش را بتوان یکی از جواب ها به پرسش فوق الذکر قلمداد نمود. موضوعی که در سال ۱۳۸۰ هجری شمسی با فیلم سینمایی «سگ‌کشی» به کارگردانی بهرام بیضایی آغاز شد و با طی روندی در تولیدات سینمایی کشور  به یکباره در سال ۱۳۹۶ هجری شمسی با فیلم سینمایی «مغزهای کوچک زنگ‌زده» به کارگردانی هومن سیدی به یک مانیفست مقدس و معجزه‌آسا تبدیل گشت!



البته باید توجه داشت که فیلم سینمایی شنای پروانه پیرنگی مشابه با فیلم سینمایی «کیفر» به کارگردانی حسن فتحی دارد و در عین حال از مضمونی شبیه فیلم سینمایی «به آهستگی» به کارگردانی مازیار میری برخوردار است، تا مثلاً بگویند که مردم در جامعه ایران چطور یک زن پاک‌دامن را بدنام کردند!



به این ترتیب جنس فیلم سینمایی شنای پروانه را می توان از جنس فیلم‌های دروغینی قلمداد نمود که سعی می کند تا فقر و بدبختی و ناملایمات اجتماعی را در جهت اعتبار هنری و فروش در نزد تماشاگر بکار برده و با القای سرخوردگی و دل‌شکستگی فردی/اجتماعی کاراکترها، به‌جای ارائه پیشنهاد برای حل معضل اجتماعی یا بروز راهکار برای بهبود اوضاع زیستی مردم مستضعف، تلاش می کند تا جامعه اسلامی ایران را در جنایت و قساوت و خشونتی که نمایش می‌دهد سهیم سازد و این همه در حالی است که به سبب رهاشدن و وُل شدگی حاکم بر عرصه فرهنگی و بالاخص سینمایی کشور؛ متأسفانه نشر رذایل بر پرده سینما در دهه ۱۳۹۰ هجری شمسی به حدی گسترده گردیده است که گویا طیفی از سینما به شرکت مغزشویی و ابزار جهل و عجز و پلشتی‌ها و متولی ترویج سیاهی و انتقال «شر» به «شهر» تبدیل‌شده است!


سؤال اصلی از مدیران سینما این است که آیا انتقام و تهور، بازنمایی «جنگل انسانی»، ناهنجاری‌های اپیدمیک و سادیسم شیزوفرنی آمیخته با تمایلات جنسی و خشونت لاقیدانه و قساوت‌مندانه و... سینمای مصلحانه در ژانر اجتماعی محسوب می‌شود!؟



یادمان رفته که در جامعه مهدوی به‌جای خباثت، زیبایی جلوه دارد. اگر قبول کنیم که شرارت و بدی‌ها امر معدوم‌اند و نه وجودی، پس چه سودی دارد که دعوا شود که آیا این شرارت‌ها در جامعه وجود دارند یا خیر!؟ چرا جماعت منوالفکر اصرار دارند بگویند این شرارت‌ها به صورت گسترده ای در سطح وسیعی از جامعه ایران وجود دارد و تمام تلاش خود را بکار می برند تا به آن جنبه واقع‌نمایی هم بدهند؟




فیلم سینمایی شنای پروانه از جوانب مختلف و بالاخص از مدل نگاه ویژه خود به انسان و هستی، تا تعامل انسان با قانون و جامعه، و نگاهش به شهر و قهرمان قابل ‌بررسی است. این در شرایطی است که اساسا در این‌گونه فیلم‌ها که ادای افشاگری سینمای اروپای شرقی و وسترن و مافیایی را دارند، «شهر» به «شر» تبدیل می‌شود و همیشه فضا و معماری‌ها، منفی هستند. به همین دلیل هرگونه تحلیلی از شهر، تحلیل شر هم هست و حتی این شرارت‌ها، به‌صورت ابژه‌های متعین و ویژه، به‌صورت سم سیستمی، به ذات خانه‌ها و خانواده‌ها و جامعه هم سراریز می‌شود و حتی در زیر لایه‌های معرفتی و ذهنی انسان‌هایش هم رسوخ می‌کند، دقیقاً کاری که سیستم ابلیس می‌کند!



پروانه مربی شنای کودک محله امامزاده یحیی است که فیلم او در استخر، در گوشی‌ها پخش شده است. همسر او «هاشم» (با بازی امیر آقایی) از گنده لات‌های محله است که دار و دسته اراذلش به هیچ‌کس و هیچ‌چیز رحم ندارند. هاشم که احساس می‌کند آبرویش رفته، پروانه را می‌کشد! «حجت» (با بازی جواد عزتی) برادر کوچک هاشم که ظاهراً اخلاق‌گرا است، پی کار هاشم را می‌گیرد تا رضایت او را بگیرد اما پدرزن هاشم می‌گوید که موقعی هاشم را می‌بخشم که معلوم شود چه کسی فیلم را پخش کرده است. حجت هم با کمک «مصیب» که از نوچه‌های هاشم است، سرنخ را از میان اراذل پیدا می‌کند که گوشی همراه ظاهراً برای یکی از معتادها بوده است. البته روند معاون شدن مصیب هم این‌گونه بوده است که هاشم افرادی را فرستاده تا به او تجاوز کنند و به درخت ببندند و فیلمش را بگیرند! بعد از گذر از این مراحل و سلسله‌مراتب، مصیب به دستیار ارشد و معاون هاشم تبدیل‌شده است! و نهایتاً معلوم می‌شود که خود «مصیب» سپرده بوده تا خانمی از پروانه فیلم بگیرد تا بدین‌صورت هاشم را سرکوب کند و خودش جانشین او بشود.




فیلم سینمایی شنای پروانه اثر تک و ویژه‌ای نیست و با تعلیق و کشش قوی، زهر داستان‌های خشنی را گرفته است که در مدل فیلم‌هایی همچون گومورا (Gomorrah) و شهر خدا (Cidade de Deus) و... شاهد آن می باشیم. مدلی که در مغزهای کوچک زنگ‌زده هم الگوهایش تکرار می شود و شورش شهری در یک خرابشهر را با طعم غیرت بیجا به تصویر می کشد و تمام تلاش خود را به کار می برد تا خشونتی بلاوجه در بافت فرهنگی و اجتماعی جنوب شهری و حومه شهر را به تصویر بکشد و جبخشی از جامعه ذاتاً فاسد را به نمایش بگذارد که زنان قربانی اصلی آن هستند. زنان معتاد و رانده‌شده‌ای که برای زنده ماندن باید یا شبیه مردان بشوند و یا به مردان باج بدهند.



بر این اساس فیلم سینمایی شنای پروانه در وجوه ساختاری خود می‌خواهد پهلو به فیلم سینمایی شهر گناه (Sin City) و فیلم‌های کوئنتین تارانتینو (Quentin Tarantino) بزند؛ اما به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند عنصر خیر و شر را معنا کند و فقط در سطح یک تفاخر از طرف کارگردان باقی می ماند و این در حالی است که فیلم سینمایی شنای پروانه به هیچ عنوان نمی تواند اثری رئالیسم محسوب ‌شود. زیرا نفی‌کننده عاملیت علت و معلول است و البته نئورئالیسم و سمبولیسم هم محسوب نمی‌شود زیرا فاقد جزئیات است و همان اندک فیلم‌نامه شیک هم در اکثر پلان ها جای خود را به تکنیک داده است.



به عبارتی دیگر تصویری که فیلم سینمایی شنای پروانه از تهران ارائه می‌کند نه تنها تصویری واقعی و منحصر به‌ فرد نیست؛ بلکه در خوش‌بینانه‌ترین حالت، اثر درصدد ارائه تصویری سینمایی و خیالی از مفهوم «شهر پست‌مدرن» است و این گونه تصویرسازی در شرایطی است که بسیاری از تولیدات سینمایی در طی سالیان اخیر تصویری از تهران ارائه نموده اند که عموما مطابق با گفتمان امیال شهری و ضد قانون بوده و همانند فیلم نوآر، غالباً این تصاویر بسیار فرو دستانه و ضد آرمان بوده و به منظور فروریختن تصور ایدئولوژیک از پایتخت جمهوری اسلامی در ذهن مخاطب خود طراحی شده است. موضوعی در بیانی جامع می توان چنین اعلام داشت که عموم تصویرسازی های سینمایی در سال های اخیر از شهر تهران در صدد ارایه تصوری مطابق با «مدینه رذیله» به مخاطب سینمایی خود است تا «مدینه فاضله» !



این نوع از سینمای «خراب شهر» می‌خواهد دائماً به گذشته خود رجوع و به ‌نوعی آن را بازیافت کند. نام این فرایند را پاستیش (Pastiche) می‌گذاریم، پاستیش یا تقلید که به یک فرم زیبا شناسانه پست‌مدرن اشاره دارد. فرمی که به ‌نوعی تقلید از عناصر، سبک‌ها و جنبه‌های زیبا شناسانه‌ای که در گذشته وجود داشته‌اند و اکنون از میان‌ رفته‌اند و دیگر وجود ندارند. پاستیش کاری نمی‌کند جز رو آوردن و آشکار کردن کلبی مشربانه همین منطقی که بر تولید آثار هنری و زیبا شناسانه حاکم است. یعنی از میان بردن مرزهایی که پدیده‌ها را از هم جدا می‌کند و روی ‌آوردن به تکرار و تقلید پیوسته سبک‌ها و فرم‌هایی که از میان‌ رفته‌اند و دیگر وجود ندارند.




مبتنی بر نگاه پاستیش ( Pastiche )؛ تصویری که فیلم سینمایی شنای پروانه از شهر و انسان و سینما می‌سازد؛ دورانی است که امکان تحقق هرگونه فردیت و خلاقیت و رؤیا و از همه مهم‌تر هرگونه هویت در آن ناممکن است. زیرا وقتی‌که در جهانی به سر می‌بریم که همه‌چیز شبیه به هم است و صرفاً تکرار چیزهای متعلق به گذشته است و زمان حال هم چیزی نیست جز از نو به یادآوردن گذشته از طریق این فرم‌ها، لذا چیزی به نام اصالت و آینده هم وجود ندارد و همه‌چیز شبیه به هم می‌شود. که این دور باطل و حرکت کور و دایره‌ای را ناتورالیسم شهری می‌نامیم.


فیلم سینمایی شنای پروانه مدل قرائت جشنواره‌ای برخی از گزاره‌های ناتورالیسمی و فیلم‌های اصغر فرهادی به عنوان شاخصه آن در ایران می باشد. از این جهت است که فیلم سعی دارد تا گزاره هایی همچون گسست نسلی و روابط خانوادگی روبه افول و دیالوگ‌های غریزی را با کلبی‌مسلکی و فضای دودی و معترضانه و شبه عدالت‌خواه فیلم سینمایی «ابد و یکروز» ترکیب نموده و با قرض گرفتن خانه و مادری لات‌گونه از جنس فیلم سینمایی «خانه قمر خانوم» سعی می کند تا خانه پوچ‌گرای خود را به دست یک قهرمان پوشالی بسازد و این تصویر را برای حقنه در ذهن مخاطب خود میزبانی نماید!



البته مهمترین تمایز فیلم سینمایی شنای پروانه از نظایر همچون «ابد و یکروز» خود در آن است که اهالی این خانه که شبیه کوخ است؛ ‌ دیگر سودای مهاجرت از ایران را ندارند و خواهر خود را هم به بیگانه نمی‌فروشند! بلکه شبیه به کوخ‌نشین‌های دیکتاتور، تمام ناهنجاری‌ها و بی‌غیرتی‌ها و مصائب ریزودرشت خود را با عدالت فردی و شخصی، از جنس قیصر، حل‌وفصل می‌کنند و حتی حاضرند تا پای جان به مصاف با قانون و پلیس هم بروند!



فیلم سینمایی شنای پروانه همچون سایر نظایر خود سعی ویژه ای مبذول می دارد تا در تصویرسازی مخاطب خود را به این باور برساند که در ایران، قانون و قوای انتظامی فقط نقش لودر و قلع وقمع کننده دارند و از این جهت در فیلم هیچ سیستم دفعی و پیشگیرانه‌ای از قانون نشان داده نمی‌شود و مجریان قانون همیشه مغلوب و منزوی ترسیم شده و مکانیسم تمام جرائم و بزه‌کاری‌ها برای اهالی محله فاسد، باز است و نه‌تنها هیچ پادگان و پاسگاهی در آن محله نیست؛ بلکه اساسا پلیس جرئت عرض‌اندام عادی را ندارد. تصویرسازی سیاه و بدون پشتوانه قانونی و انتظامی از جامعه ایران که برای درک آن کافی است تا مخاطب توجه کند به نمای عربده‌کشی و دارو دسته نیویورکی هاشم که دوربین از نمای دور و به صورت لانگ‌شات آن‌ها را نشان می‌دهد و نه نمای نزدیک! تصویرسازی ویژه ای با این پیام که دستگیری ما، ‌ نه برای عبرت و نشان دادن پشیمانی، بلکه برای باز شدن اقتدار دیگری از ما خواهد بود و گویا دارند رجز فتح و پیروزی می‌خوانند!




بر این اساس فیلم سینمایی شنای پروانه با الگو برداری از نظایر خود به ترسیم تصویری می پردازد که مبتنی بر آن خشونت دائمی و فلاکت بلاانقطاع اشرار و لاتهای شهری، دست از جامعه برنمی‌دارد و این در حالی است که معمولا شمایل اینگونه فیلم‌ها چنین است که خشونت، به صورت ژنتیکی انتقال می‌یابد و فیلم اصرار دارد که بگوید ژن هاشم، به دایی شرور خود یعنی پرویز کافر کشیده است و در این میان فیلم، دیگ بخار خشونت را آنقدر می جوشاند تا خودش تمام شود وگرنه پلیس و قوای انتظامی هیچ نقشی ندارند مگر ناظر بودن و قلع و قمع کننده و این در حالی است که «شنای پروانه»، خشونت را سیستمی نشان نمی‌دهد و معتقد است که خشم و شر شهری، موضوع موردی است نه اینکه کاملا در شهر و جامعه پخش شده باشد و موضوعیت یافته باشد، لکن مکانیزمی را که برای مقابله تجویز می‌کند همان مدل قیصری و انتقام و تسویه‌حساب شخصی است.


در مجموع نخستین فیلم بلند سینمایی محمد کارت فقط یک افتتاحیه گیرا دارد و بعد به تکرار همان مکرراتی بدل می‌شود که بارها در ژانر فلاکت حاکم بر سینمای ایران مشاهده شده است و در این میان شاید اطلاق صفت قهرمان به «حجت» برآمده از نوعی شوخ طبعی سازندگان اثر محسوب شود! کاراکتری منفعل توسری‌خور که نه توان تغییر شرایط پیرامونش را دارد و نه صاحب ژستی قهرمانانه است که به او شمایل یک قهرمان سینمایی ببخشد. «حجتی» که به‌جای حل مسئله و بهبود اوضاع خانواده‌اش، فقط روی مشکل حادش سرپوش می‌گذارد و فیلم دقیقاً در نیمه شعبان و جایی به پایان می‌رسد که در صورت فهم لازم و عدم غرض و مرض و ... لازم بود تا تازه شروع شود و وارد پرده سوم گردد.



در فیلم سینمایی شنای پروانه ابتدا به نظر می‌رسد که تنها وجه معمایی و تعلیق فیلم، رفع سو ظن نسبت به خواهر خانواده است اما تدریجاً و موذیانه، فیلم، رفع تعلیق می‌شود و کاملاً با قهرمان منفعل، سمپاتیک ایجاد می‌کند. این در حالی است که مرکز ثقل فیلم که مخاطب را کاملاً درگیر می‌کند؛ سیر تحول «حجت» از قهرمان کنشگر و تبدیل او به قهرمان خنثی است. «حجتی» که ابتدا می‌خواست جامعه را پر از عدل و داد سازد و معضلات اجتماعی را حل کند و برادرش را نجات بدهد و ... اما در پایان به این نتیجه می‌رسد که بهترین کار «خنثی بودن» است و اصالت بخشیدن به خود و حفظ بقای خود می باشد!



البته این «خنثی بودن» همان پیام موج نو فرانسه و رئالیسم شهری است که در فیلم سینمایی شنای پروانه ظاهر می شود. اینکه هیچ راه برون‌رفتی از معضلات و نکبت‌های اجتماعی نیست و جامعه همیشه دچار فلاکت ابدی است و از منظر فیلم‌ساز، این دورِ باطل تکثیر دیکتاتور  های کوچک و بزرگَ پلشت و معتاد و آنارشی فقرای خشن، همچنان ادامه دارد. فیلم هایی گه در آن ها خدا مرده و بشر به خود رها شده است و در این میان پوچ‌ترین واژه نجات و منجی می باشد. واژه ای که به صورتی عُریان در فیلم سینمایی شنای پروانه مطرح می شود و با برگزیدن و اتلاق آن به عنوان نام قهرمان محوری اثر سعی می شود تا به مخاطب سینمایی فهمانده شود که خودت آستین را بالا بزن و حقت را در این دیستوپیا بگیر و حتی به ارزش و مرام هم فکر نکن زیرا تنها اصل باقی‌مانده در جهان امروز؛ اصل «تنازع بقا» است. پس هر کاری بکن تا زنده بمانی و حقت را به هر شیوه‌ای بگیر و منتظر هیچ معجزه و ظهور هیچ منجی بشری نباش! از این جهت همان‌گونه که پایان فیلم، نمای جشن نیمه شعبان در شهر، سردی و برودتی به همراه دارد، گویا با این پیام همراه می شود که واقعاً «حجت و منجی» وجود ندارد و خودت باید حجت خودت باشی!




ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.